خانه خالهجان را دوست میداشتم. از چند محلّه شلوغ و چند کوچه بلند میگذشتم و یک سراشیبی کوتاه را میپیمودم، تا به آنجا برسم. آن خانه هم حیاط داشت
ادامه..
نام من رضا است، کوتاه است و فقط سه حرف دارد. میشناسی؟ باید برایت آشنا باشد. از آن زمان که بازیگوشانه بر گِرد خانه تو بالا و پایین میپریدم، و خود را به زلال جویباری
ادامه..
دوست دارم زانو بر زمین بگذارم و بنشینم و سر فرود آورم و بر خاک نرم و سنگ خارا نهم و سجده کنم از شادی؛ دوست دارم دشتِ شقایقهای داغزاده را هدف بگیرم و دست بگشایم
ادامه..
1
اتوبوس نسبتاً تمیز مدل اوایل دهه پنجاه، با مسافرانش که از تهران به مشهد میآیند و بار و بنه خودشان را علاوه بر صندوق و باربند اتوبوس، در زیر صندلی و بالای سرشان چپاندهاند،
ادامه..
پاهای لرزانش را خم کرد و دو دستش را روی لبه تابوت گذاشت. سرش را پايين برد و بر پارچهای که روی پيکر بیجان پدرش انداخته بودند، بوسهای زد و خود را کنار کشيد.
ادامه..
تاکسی منتظرش بود. از زير آينه و قرآن رد شد، بچهها را بوسيد و پريد توی ماشين. مسير را بهتر از راننده تازهکار میشناخت؛ او اشاره میکرد و راننده میشتافت.
ادامه..
کوه و درّه و درخت و جنگل و رود و دهکده، دوان دوان از کنارم میگذرند و دور و دورتر میشوند. ابرها شتابان به جایی میروند که من بودم، و من به جایی که آنها.
ادامه..